در این منزل اهل وفائی نیابی


در این منزل اهل وفائی نیابی

مجوی اهل کامروز جائی نیابی
مجوی اهل کامروز جائی نیابی
عجوز جهان در نکاح فلک شد
عجوز جهان در نکاح فلک شد
که جز عذر زادنش رائی نیابی
که جز عذر زادنش رائی نیابی
بلی در زناشوئی سنگ و آهن
بلی در زناشوئی سنگ و آهن
بجز نار بنت الزنائی نیابی
بجز نار بنت الزنائی نیابی
اگر کیمیای وفا جستا خواهی
اگر کیمیای وفا جستا خواهی
جز از دست هر خاکپائی نیابی
جز از دست هر خاکپائی نیابی
دمی خاکپائی تو را مس کند زر
دمی خاکپائی تو را مس کند زر
پس از خاک به کیمیائی نیابی
پس از خاک به کیمیائی نیابی
نفس عنبرین دار و آه آتشین زن
نفس عنبرین دار و آه آتشین زن
کزین خوشتر آب و هوائی نیابی
کزین خوشتر آب و هوائی نیابی
به آب خرد سنگ فطرت بگردان
به آب خرد سنگ فطرت بگردان
کزین تیزتر آسیائی نیابی
کزین تیزتر آسیائی نیابی
در این هفت ده زیر و نه شهر بالا
در این هفت ده زیر و نه شهر بالا
ورای خرد ده کیائی نیابی
ورای خرد ده کیائی نیابی
ولیکن به نه شهر اگر خانه سازی
ولیکن به نه شهر اگر خانه سازی
به از دل در او کد خدائی نیابی
به از دل در او کد خدائی نیابی
چه باید به شهری تنشستن که آنجا
چه باید به شهری تنشستن که آنجا
بجز هفت ده روستائی نیابی
بجز هفت ده روستائی نیابی
همه شهر و ده گر براندازی الا
همه شهر و ده گر براندازی الا
علف خانهٔ چارپایی نیابی
علف خانهٔ چارپایی نیابی
به شب شهر غوغای یاجوج گیرد
به شب شهر غوغای یاجوج گیرد
به روزش سکندر دهائی نیابی
به روزش سکندر دهائی نیابی
زنی رومی آید کند کاغذین سد
زنی رومی آید کند کاغذین سد
که از هندی آهن بنائی نیابی
که از هندی آهن بنائی نیابی
همه شهر یاجوج گیرد دگر شب
همه شهر یاجوج گیرد دگر شب
که سد زنان را بقائی نیابی
که سد زنان را بقائی نیابی
برون ران ازین شهر و ده رخش همت
برون ران ازین شهر و ده رخش همت
که اینجاش آب و چرائی نیابی
که اینجاش آب و چرائی نیابی
به همت ورای خرد شو که دل را
به همت ورای خرد شو که دل را
جز این سدرة المنتهائی نیابی
جز این سدرة المنتهائی نیابی
به دل به رجوع تو کان پیر دین را
به دل به رجوع تو کان پیر دین را
بجز استقامت عصائی نیابی
بجز استقامت عصائی نیابی
فلک هم دو تا پشت پیری است کورا
فلک هم دو تا پشت پیری است کورا
عصا جز خط استوائی نیابی
عصا جز خط استوائی نیابی
دلت آفتابی کز او صدق زاید
دلت آفتابی کز او صدق زاید
که جز صادق ابن الذکائی نیاب
که جز صادق ابن الذکائی نیاب
به صورت دو حرف کژ آمد دل، اما
به صورت دو حرف کژ آمد دل، اما
ز دل راستگوتر گوائی نیابی
ز دل راستگوتر گوائی نیابی
الف راست صورت صواب است لیکن
الف راست صورت صواب است لیکن
اگر کژ شود هم خطائی نیابی
اگر کژ شود هم خطائی نیابی
نه نون و القلم هم کژ است اول آنگه
نه نون و القلم هم کژ است اول آنگه
بجز راستش مقتدائی نیابی
بجز راستش مقتدائی نیابی
ز دل شاهدی ساز کو را چو کعبه
ز دل شاهدی ساز کو را چو کعبه
همه روی بینی قفائی نیابی
همه روی بینی قفائی نیابی
چو دل کعبه کردی سر هر دو زانو
چو دل کعبه کردی سر هر دو زانو
کم از مروه ای یا صفائی نیابی
کم از مروه ای یا صفائی نیابی
برو پیل پندار از کعبهٔ دل
برو پیل پندار از کعبهٔ دل
برون ران کز این به وغائی نیابی
برون ران کز این به وغائی نیابی
بیا کعبهٔ عزت دل ز عزی
بیا کعبهٔ عزت دل ز عزی
تهی کن کز این به غزائی نیابی
تهی کن کز این به غزائی نیابی
گر از کعبه در دیر صادق دل آیی
گر از کعبه در دیر صادق دل آیی
به از دیر حاجت روائی نیابی
به از دیر حاجت روائی نیابی
ور از دیر زی کعبه بی صدق پویی
ور از دیر زی کعبه بی صدق پویی
به کعبه قبول دعائی نیابی
به کعبه قبول دعائی نیابی
رفیق طرب را وداعی کن ار نه
رفیق طرب را وداعی کن ار نه
ز داعی غم مرحبائی نیابی
ز داعی غم مرحبائی نیابی
در این جایگه غم مقیم است کورا
در این جایگه غم مقیم است کورا
بجز پردهٔ دل وطائی نیابی
بجز پردهٔ دل وطائی نیابی
به دیماه خوف آتش غم سپر کن
به دیماه خوف آتش غم سپر کن
که اینجا ربیع رجائی نیابی
که اینجا ربیع رجائی نیابی
چو سرسام سرد است قلب شتا را
چو سرسام سرد است قلب شتا را
دوا به ز قلب شتائی نیابی
دوا به ز قلب شتائی نیابی
به غم دل بنه کاینهٔ خاطرت را
به غم دل بنه کاینهٔ خاطرت را
جز از صیقل غم جلائی نیابی
جز از صیقل غم جلائی نیابی
غم دین زداید غم دنیی از تو
غم دین زداید غم دنیی از تو
که بهتر ز غم غم زدائی نیابی
که بهتر ز غم غم زدائی نیابی
ولیکن ز هر غم مجوی انس زیرا
ولیکن ز هر غم مجوی انس زیرا
ز هر مرغ ملک سبائی نیابی
ز هر مرغ ملک سبائی نیابی
منه مهره کز راست بازان معنی
منه مهره کز راست بازان معنی
در این تخته نرد آشنائی نیابی
در این تخته نرد آشنائی نیابی
همه عاجز شش در و مهره در کف
همه عاجز شش در و مهره در کف
به همت مششدر گشائی نیابی
به همت مششدر گشائی نیابی
اگر کم زنی هم به کم باش راضی
اگر کم زنی هم به کم باش راضی
که دل را بیشی هوائی نیابی
که دل را بیشی هوائی نیابی
دغا در سه شش بیش بینی ز یاران
دغا در سه شش بیش بینی ز یاران
چو یک نقش خواهی دغائی نیابی
چو یک نقش خواهی دغائی نیابی
اگر ثلثی از ربع مسکون بجوئی
اگر ثلثی از ربع مسکون بجوئی
وفا و کرم هیچ جائی نیابی
وفا و کرم هیچ جائی نیابی
عقاقیر صحرای دلهاست این دو
عقاقیر صحرای دلهاست این دو
که سازنده تر زین دوائی نیابی
که سازنده تر زین دوائی نیابی
دو بر گند بر یک شجر لیکن آن را
دو بر گند بر یک شجر لیکن آن را
جز از فیض قدسی نمائی نیابی
جز از فیض قدسی نمائی نیابی
ازین دو عقاقیر صحرای دلها
ازین دو عقاقیر صحرای دلها
در این هفت دکان گیائی نیابی
در این هفت دکان گیائی نیابی
وفا باری از داعی حق طلب کن
وفا باری از داعی حق طلب کن
کز این ساعیان جز جفائی نیابی
کز این ساعیان جز جفائی نیابی
کرم هم ز درگاه حق جوی کز کس
کرم هم ز درگاه حق جوی کز کس
حقوق کرم را ادائی نیابی
حقوق کرم را ادائی نیابی
دم عیسوی جوی کسیب جان را
دم عیسوی جوی کسیب جان را
ز داروی ترسا شفائی نیابی
ز داروی ترسا شفائی نیابی
در یوسفی زن که کنعان دل را
در یوسفی زن که کنعان دل را
ز صاع لئیمان عطائی نیابی
ز صاع لئیمان عطائی نیابی
ببر بیخ آمال تا دل نرنجد
ببر بیخ آمال تا دل نرنجد
که بر خوان دونان صلائی نیابی
که بر خوان دونان صلائی نیابی
خرد را چه گوئی که بر خوان دو نان
خرد را چه گوئی که بر خوان دو نان
ابا بینی ار خود ابائی نیابی
ابا بینی ار خود ابائی نیابی
چو شل کرده باشی رگ آب دیده
چو شل کرده باشی رگ آب دیده
بصر بستهٔ توتیائی نیابی
بصر بستهٔ توتیائی نیابی
چو گرگ اجری از پهلوی زاغ کم خور
چو گرگ اجری از پهلوی زاغ کم خور
که برخوان چنان خوش لقائی نیابی
که برخوان چنان خوش لقائی نیابی
فرشته شو ارنه پری باش باری
فرشته شو ارنه پری باش باری
که هم کاسه الا همائی نیابی
که هم کاسه الا همائی نیابی
نکوئی مجو از کس و پس نکوئی
نکوئی مجو از کس و پس نکوئی
چنان کن که از کس جزائی نیابی
چنان کن که از کس جزائی نیابی
جزای نکوئی است نام نکوئی
جزای نکوئی است نام نکوئی
که بالای آن در فزائی نیابی
که بالای آن در فزائی نیابی
تن شمع را روشنی سربها بس
تن شمع را روشنی سربها بس
که از طشت زر سربهائی نیابی
که از طشت زر سربهائی نیابی
نه خاکی که بیرون نیاری ودیعت
نه خاکی که بیرون نیاری ودیعت
اگر سیم مزد از سقائی نیابی
اگر سیم مزد از سقائی نیابی
نه نیز آتشی کز سر خام طمعی
نه نیز آتشی کز سر خام طمعی
غذا کم پزی گر غذائی نیابی
غذا کم پزی گر غذائی نیابی
نه عودی که خوش دم بسوزی چو عاشق
نه عودی که خوش دم بسوزی چو عاشق
اگر چون شکر دل ربائی نیابی
اگر چون شکر دل ربائی نیابی
اسیران خاکند امیران اول
اسیران خاکند امیران اول
که چون خاک عبرت فزائی نیابی
که چون خاک عبرت فزائی نیابی
به کم مدت از تاج داران اکنون
به کم مدت از تاج داران اکنون
نبیره نبینی، نیائی نیابی
نبیره نبینی، نیائی نیابی
گدای مجرد صفت را که روزی
گدای مجرد صفت را که روزی
سرش رفت جز پادشائی نیابی
سرش رفت جز پادشائی نیابی
ولی پادشه را که یک لحظه از سر
ولی پادشه را که یک لحظه از سر
کله گم شود جز گدائی نیابی
کله گم شود جز گدائی نیابی
گرفتم فنا خسروی نقش اول
گرفتم فنا خسروی نقش اول
ز خسرو شدن جز فنائی نیابی
ز خسرو شدن جز فنائی نیابی
وگر نیز کیخسروی آخر آخر
وگر نیز کیخسروی آخر آخر
کیانی کیان بی و بائی نیابی
کیانی کیان بی و بائی نیابی
ازین شیر سگ خورده شیری نبینی
ازین شیر سگ خورده شیری نبینی
وزین شوره مردم گیائی نیابی
وزین شوره مردم گیائی نیابی
ازین ریمن آید کرم؟ نی نیاید
ازین ریمن آید کرم؟ نی نیاید
ز ریم آهن اقلیمیائی نیابی
ز ریم آهن اقلیمیائی نیابی
مجوی از جهان مردمی، کاین امانت
مجوی از جهان مردمی، کاین امانت
به نزدیک دور از خدائی نیابی
به نزدیک دور از خدائی نیابی
ندانی که تریاک چشم گوزنان
ندانی که تریاک چشم گوزنان
ز دندان هیچ اژدهائی نیابی
ز دندان هیچ اژدهائی نیابی
اگر کرم شب تاب آتش نماید
اگر کرم شب تاب آتش نماید
از آن آتش انس و سنائی نیابی
از آن آتش انس و سنائی نیابی
ز دو نان که برق سرابند از اول
ز دو نان که برق سرابند از اول
به آخر سحاب سخائی نیابی
به آخر سحاب سخائی نیابی
قضات از در ظالمان کرد فارغ
قضات از در ظالمان کرد فارغ
ازین دادگرتر قضائی نیابی
ازین دادگرتر قضائی نیابی
تو ویک تنه غربت و وحش صحرا
تو ویک تنه غربت و وحش صحرا
که از مرغ خانه نوائی نیابی
که از مرغ خانه نوائی نیابی
چو عیسی که غربت کند سوی بالا
چو عیسی که غربت کند سوی بالا
بجز سوزنش رشتهٔ تائی نیابی
بجز سوزنش رشتهٔ تائی نیابی
تو چون نام چوئی ز نان جوی بگسل
تو چون نام چوئی ز نان جوی بگسل
که جم را به مور اقتدائی نیابی
که جم را به مور اقتدائی نیابی
ببین همت سنگ آهن ربا را
ببین همت سنگ آهن ربا را
که آن همت از کهربائی نیابی
اگر کبریا بینی از نار شاید
ز کبریت هم کبریائی نیابی
ز خاقانی این منطق الطیر بشنو
که چون او معانی سرائی نیابی
لسان الطیور از دمش یابی ارچه
جهان را سلیمان لوائی نیابی
سخن هاش موزون عیار آمد آوخ
که ناقد بجز ژاژخائی نیابی
بلی ناقد مشک یا دهن مصری
بجز سیر یا گندنائی نیابی
گر این فصل بر کوه خوانی همانا
که جز بارک الله صدائی نیابی
بهاری است خوش چون گل نخل بندان
که از زخم خارش عنائی نیابی